-
تو
پنجشنبه 18 آذرماه سال 1389 16:16
چشمامو بستم تو رو دیدم واسه ی یه لحظه تو رو تو آغوش می گیرم چشامو باز کردم تو رو ندیدم واسه ی همیشه تورو از دست دادم دیگه نمی خوام کنارم نباشی حتی واسه یه لحظه تنهام بذاری روز اول که تو رو دیدم واسه یه لحظه دنیا رو ندیدم لحظه آشنایی که میگن جاودانس تو با رفتنت اونو ازم گرفتی دیگه نمی خوام باشم بی تو ذره ذره ی وجودم می...
-
کاش چو پاییز بودم
دوشنبه 1 شهریورماه سال 1389 17:16
کاش چو پاییز خاموش و ملال انگیز بودم برگ های آرزویم تک به تک زرد می شد آفتاب دیدگانم سرد می شد آسمان سینه ام پر درد می شد ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد اشک هایم همچو باران دامنم را رنگ می زد و... چه زیبا بود اگر پاییز بودم وحشی و پرشور و رنگ آمیز بودم شاعری در چشم می خواند ...شعری آسمانی در کنارو قلب عاشق شعله...
-
تغییر
دوشنبه 18 مردادماه سال 1389 17:55
یه وقتایی یه تغییراتی تو زندگی به وجود میاد که تو نمی تونی جلوشو بگیری مثل وقتی که مجبوری تمام دوستای قدیمیت رو رها کنی وبه آینده بری آینده ای که برای ساختن اون خیلی چیز ها رو از دست می دی. من امسال به دبیرستان رفتم محلی پرازاسترس برای امتحانی که سرنوشت ما رو رغم می زنه والبته جدا از همه این ها تابستون رو هم از ما می...
-
ازت متنفرم فردا
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 20:41
دلم تنگ برای پاییزبرای سرما برای برف برای قدم زدن تو فصل سرد برای عاشق وشیدا شدن برای فریاد دوست دارم تا مغز استخون یخ زدن و جیک نزدن برای دستای گرمی که یه روزی مال من بود اما حالا یکی دزدیدتش گرما اومد جای اونو پر کرد اما تو دل من هنوز یه جای خالی که داره پر می کشه برای صاحبش من از فصل سردم فصل قدم زدن زیر بارون ....
-
دارم میام پیشت گلم ...صبوری کن دنیای من
سهشنبه 12 مردادماه سال 1389 15:46
تیغ عشقت تو دستمه اسم نازت رو لبمه شاهرگمو میزنم دریای خون لباسمه جون تو ، تو پاهای من دارم میام پیشت گلم صبوری کن دنیای من خون ، انگشتامو حلقه زد مــــــرگ ، لبامو بوسه زد جونم آهسته پر کشید شوق چشامو حلقه زد دارم میام فدات بشم هم آغوش شبات بشم تنهایی تموم شد ، عزیزم چیزی نمونده مات بشم یکی دوبار صدات زدم سر به دل...
-
شروع.پایان
شنبه 9 مردادماه سال 1389 01:43
سلام شروع راه خداحافظ پایان راه. اما راه کجاست وقتی می گی سلام شده باخودت بگی اون کی که بهش سلام می کنم کی از کجاس به کجا می ره؟ قصه دخترهم بایه سلام شروع شد سلامی که بوی عشق می داد . دختر: چند وقت بود حوصلم سر می رفت وپاتوقم شده بود چت روم با آدمای زیادی آشنا شدم اما هیچوقت به اونا شماره نمی دادم تا یه شب که با یه...
-
عروسک
پنجشنبه 7 مردادماه سال 1389 23:58
عروسک دیگه اجازه نمیدم بخوای به بازی م بگیری مثل عروسک بشینیم هر وقت که خواستی ببینیم دیگه نمیخوام عشق من بازی دستتای تو شه دیگه نمیخوام اشک من خنده لبهای تو شه میخوام که اینبار رفتنم تلافی کار تو شه دیگه نمیخوام موندنم باعث ازاز تو شه حالا دیگه کار دلم گذشته از نفرین تو دیگه گذشت اب از سرم نمیشه خام حرف تو دیگه حتی...
-
خیلی دیر رسیدی
چهارشنبه 18 فروردینماه سال 1389 21:12
خیلی دیر رسیدی ای دوست هفت تا کفن پوسوندم پیرهن سیاه تنت کن من فقط یه استخونم ببین چی کردی با این دل فکر کن فقط یه لحظه نذار دیگه بیشتر از این تنم تو گور بلرزه ازت یه خواهشی دارم زیر طابوتم و نگیر وقتی که رفتم زیر خاک قبر منو بقل نگیر حالا دیگه راحته راحتی هر کاری که میخوای بکن منو به کی فروختی مفت برو واسه همون بمیر...
-
فن زندگی
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 14:39
کودکی ده ساله که دست چپش در یک حادثه رانندگی از بازو قطع شده بود، برای تعلیم فنون رزمی جودو به یک استاد سپرده شد. پدر کودک اصرار داشت استاد از فرزندش یک قهرمان جودو بسازد استاد پذیرفت و به پدر کودک قول داد که یک سال بعد می تواند فرزندش را در مقام قهرمانی کل باشگاه ها ببیند . در طول شش ماه استاد فقط روی بدن سازی کودک...
-
دختر زرنگ
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 14:27
چهار تا دوست که 20 سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن ... بعد از مدتی یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی . سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون : اولی : پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه . اون توی یه کار عالی وارد شد و...
-
سال ها ی کودکی
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 20:11
کاش برگردم به عشق سالهای کودکی کو چه های خاکی اما اشنای کودکی باز امشب یاد تو در خاطرم پیتوته کرد ای عمو زنجیر باف با وفای کودکی با دو موی بافته در لای قاب روسری تا دبستان می دویدم پا به پای کودکی وقتی از املای بابا بیست می بردم دلم پا برهنه چرخ میزد در هوای کودکی نقش پاک یک زمستان در دلم جا مانده است یک بغل تصویر...
-
چهره ای که هرگز فراموش نخواهم کرد
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 20:00
باد سرد زمستانی تمامی صورتم را منجمد کرده بود وبه هوای تنفسی ام اجازه ی ورود وخروج نمی داد باران به شدت وبی امان بر سرم فرود می آمد همچون سنگ ریزه ها بی امان وستم گر،این نعمت خدادادی که هیچ بنی بشری هیچ گاه همانند آن را پیدا نخواهد کرد. اما گاهی اوقات چقدر چقدر دردناک برسرمان می بارد،شاید میخواهد یاد آوری کند که چه...
-
این روزها دوست داشتن دلیل میخواهد
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 16:26
من یاد گرفته ام ... " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... " ولی نمی دانم چرا ... خیلی ها و حتی خیلی های دیگر ... می گویند: این روز ها ... من یاد گرفته ام ... " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... " این روزها دوست داشتن دلیل میخواهد ! من یاد گرفته ام ... " دوست داشتن دلیل نمی خواهد ... " ولی نمی دانم...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 14 فروردینماه سال 1389 16:12
زیباترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی تو بود زیباترین احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود زیبا ترین انتظار زندگیم حسرت دیدار تو بود زیبا ترین لحظه زندگیم لحظه با تو بودن بود زیبا ترین هدیه عمرم محبت تو بود زیباترین تنهاییم گریه برای تو بود زیبا ترین اعترافم عشق تو بود